پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

در همان لحظه همایون رسید. آقا خشایار نگاهی به پسرش کرد و بعد نگاهش را به چشم‌های شهردار دوخت. هر دو نگاه قدرشناسانه بود.

شهردار ادامه داد:

- خشایار همونطور که من همیشه موقع دردسر دستم رو سمتت دراز می‌کنم خوش دارم تو هم دستت رو سمتم درا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید